Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری صدا و سیما»
2024-04-29@20:06:54 GMT

کتاب «میثاق عرشیان» روانه بازار نشر شد

تاریخ انتشار: ۱۵ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۴۵۷۴۶۴

به گزارش خبرگزاری صدا وسیما، کتاب «میثاق عرشیان» نوشته عباس کاظمی لحظات نفس گیر شناسایی پیکر شهید، کتاب جدیدی است که در روز‌های پایانی سال ۱۴۰۱ در انتشارات گنجور منتشر شد. 

فرمانده پاسدار شهید غلامرضا کیان پور و فرمانده پاسدار شهید احمد عراقی از فرماندهان اطلاعات عملیات سپاه که نوع شهادت و عملکرد آن‌ها در جنگ منحصر به فرد نیز بود، فرمانده پاسدار شهید مفقودالاثرکریم آخوندی، فرمانده پاسدار شهید مفقودالاثر منصور مختاری، فرمانده پاسدار شهید سلمان ایزد یار و فرمانده پاسدار شهید حسن نیاسری شهدای شاخصی هستند که شهادت آن‌ها به قلم عباس کاظمی در این کتاب روایت شده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


این مجموعه که دارای عکس‌ها و مستندات است و مصاحبه‌ها و مداخل معتبر دارد، روایت‌های بسیار جذابی را برای مخاطب از این شهدای شاخص به ارمغان آورده است.
در ادامه بخشی از زندگینامه شهید جاویدالاثر منصور مختاری می‌آید که مربوط می‌شود به وقتی که خانواده شهید برای تشخیص هویت پیکر شهید می‌روند و لحظات عجیبی را تجربه می‌کنند:
«من کمالی مسئول این‌جا هستم، بی‌زحمت برید راهروی سمت چپ. تابوت‌هایی که نیرو‌های تفحص آوردن اونجان. تقریباً اونا رو شناسایی کردن، اسامی و روی تابوت‌ها چسبوندیم. فقط یکی‌شون مونده که گذاشتیم انتهای راهرو.»
علیرضا منتظر ماند. چقدر این لحظات برای فاطمه سخت و نفس‌گیر بود. حس می‌کرد صدای خنده‌های منصور را می‌شنود. دلش می‌خواست به جای راه رفتن پَر در می‌آورد تا سریعتر به او می‌رسید، ولی پاهایش به زحمت بدنش را به انتهای راهرو می‌کشیدند. نگاهی به علیرضا انداخت و برای لحظه‌ای به حال او که نمی‌توانست ببیند، غبطه خورد: «یعنی الان استخونای داداش منصور و می‌بینم؟ چقدر منتظر بودم خودش به یاد، اون‌وقت باید....»
با عالیه پا تند کردند تا از علیرضا و پرویز جا نمانند. آن‌ها نیز حالشان دست کمی از او نداشت. با هم به انتهای راهرو رسیدند. حدوداً ده- دوازده تابوت که پرچم جمهوری اسلامی ایران روی آن‌ها کشیده شده بود در گوشه‌ای روی هم تلنبار شده و کاغذ‌های سفیدی که اسامی شهدا روی آن نوشته شده بودند خودنمایی می‌کردند.
نور سبز رنگی از پنجره‌ی راهرو به داخل می‌تابید و آرامش زیادی را به فضا اِلقا می‌کرد. این صحنه در نگاه اول، آدم را یاد صحن امامزاده‌ها می‌انداخت. کمی که نزدیک‌تر شدند، تابوتی را که آقای کمالی می‌گفت، دیدند. دیدن تابوتی که تک و تنها در گوشه‌ی راهرو بود، حس غریبی داشت. انگار یکی از درون آن صدا می‌زد: «بیایید، من این‌جا هستم!»
پرویز به خیال این‌که تابوت سنگین است خم شد تا آن را بلند کند، ولی با ناباوری یک طرفش از زمین کنده و به هوا برخواست. این‌بار بیشتر احتیاط کرد. علیرضا، چون نمی‌توانست ببیند، هنوز ایستاده و منتظر بود تا عالیه جای نشستن را به او نشان بدهد. فاطمه کمی ترسیده بود، ولی سعی می‌کرد به روی خودش نیاورد.
در مقابل چشمان ناباور او تابوت باز شد. علیرضا همین که احساس کرد پرویز در آن را باز کرده است شروع کرد به سؤال پشت سؤال. استخوان‌ها را در پارچه‌ی سفید کتان پیچیده بودند. او لبه‌ی تابوت را گرفته بود و سعی می‌کرد از صحبت‌های آن‌ها چیزی دستگیرش شود، ولی هق‌هق بلند پرویز در حینی که پارچه را از روی استخوان‌ها کنار می‌زد گویای همه چیز بود.
فاطمه و عالیه نیز اشک‌هایشان از فرط بی‌قراری جاری بود. وقتی پارچه را کنار زدند، علیرضا با درایت سعی کرد کنترل اوضاع را به دست بگیرد: «فاطمه، عالیه حرف بزنین ببینم چی می‌بینین؟»
این جمله دل فاطمه را بیشتر به درد می‌آورد. در مقابلش استخوان‌های منصور و در سوی دیگر علیرضا که چشمانش را در جبهه از دست داده نشسته بود. این جنگ چه چیز‌هایی را که از او نگرفته بود. آرامش و شادی خانه‌ای که همیشه خنده در آن موج می‌زد. لبخند پدرو مادرش که پس از این وقایع بر لبانشان خشکیده بود و از همه بدتر خودش که در این فراغ لحظه‌ای آرام و قرار نداشت.
پس از منصور به هردری زده و به سراغ هر دوست و آشنایی که برادرش را می‌شناختند رفته بود تا بلکه اثری از او پیدا کند، ولی حالا مشتی استخوان در مقابلش قد اَلم کرده بودند. استخوان‌هایی که هنوز معلوم نبود برای منصور است یا نه. مانده بود در جواب علیرضا چه بگوید. آرام دستش را روی دست او گذاشت و اشک‌های حسرتش را پاک کرد: «چند تا استخون دست و...!»
پرویز دست برد و شلوار طوسی رنگی که سالیان دراز زیر خروار‌ها خاک مانده و پوسیده بود را آرام بلند کرد: «ای‌کاش به مامان می‌گفتیم می‌اومد. یا لااقل می‌تونستیم ازش بپرسیم منصور همچین شلواری داشته یا نه.»
فاطمه سریع جواب داد: «داداش اصلاً شلوار کردی نمی‌پوشید.»
پرویز یک لنگه پوتین را که هنوز استخوان پا توی آن قرار داشت بیرون کشید. با اندوه به آن زل زده بود و اشک‌هایش را با آستینش پاک می‌کرد. علیرضا دوباره به حرف آمد: «تو کیسه دیگه چی هست؟»
فاطمه جواب داد: «یه پوتین که هنوز استخون پا توشه.»
علیرضا انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد، گفت: «سایز پای منصور و می‌دونید؟»
پرویز جواب داد: «آره، چهل و دو بود.»
«خب پس یه نگاهی بنداز ببین سایزش چنده.»
پرویز پوتین را چرخاند و خاک و استخوان توی آن روی پارچه ریخت. با دقت به کف آن خیره شد، ولی، چون سال‌ها زیر خاک مانده بود، شماره‌اش معلوم نبود. فاطمه سعی کرد با گوشه‌ی چادر، خاکی که به کف پوتین چسبیده بود را پاک کند. حالا تقریباً شماره‌ی آن قابل خوانش بود. همین که عدد سی و هشت از دهانش بیرون آمد، علیرضا گفت: «پس این جنازه‌ی منصور نیست.»
پرویز هم حرف او را تأیید کرد. آن‌ها که دوباره ناامید شده بودند، استخوان‌ها را مرتب توی پارچه چیدند و در تابوت را بستند. تمام این اتفاق‌ها در سکوت رخ داد و دیگر هیچ‌کدام حرفی نمی‌زدند، فقط فاطمه بود که در خیالش حرف می‌زد: «خداروشکر که به بابا و مامان چیزی نگفتیم.»
علیرضا و پرویز که از در معراج بیرون می‌آمدند یاد مرد میانسالی افتادند که آن‌شب در مسجد حرف‌هایشان را شنیده بود. صدای او در ذهن هردوی آن‌ها می‌پیچید: «حتی اگه جنازه مال خودتون نباشه، برید بگیرید تا خیال خانواده‌تون راحت بشه.»
از عباس کاظمی نویسنده این کتاب علاوه برمیثاق عرشیان تا کنون کتاب‌های زندگینامه سردار شهید محمدباقر آقایی به نام پیمان خون، و زندگینامه دو تن از شهدای شاخص استان البرز به نام ره یافتگان منتشر شده است. مقالات و دانشنامه‌های متعدد شهدای شاخص از آثار دیگر این نویسنده است.

منبع: خبرگزاری صدا و سیما

کلیدواژه: فرمانده پاسدار شهید استخوان ها ی راهرو ی منصور

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.iribnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری صدا و سیما» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۴۵۷۴۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تجدید میثاق جامعه کارگری و کارفرمایی گناوه با آرمان های شهدا

دریافت 46 MB

فیلم: عصمت اسماعیلی

کد خبر 6090990

دیگر خبرها

  • «حجت عباسی» فرمانده پدافند هوایی شرق شد
  • کتاب «نقش ما» وارد بازار نشر شد
  • تجدید میثاق جامعه کارگری و کارفرمایی گناوه با آرمان های شهدا
  • ترجمه «قلمروزدایی علم و دین» روانه بازار نشر شد
  • پایان مسابقات جام مولای عرشیان و بانوی قدسیان اصفهان
  • دلارهای خانگی روانه بازار شدند | روند نزولی قیمت دلار در بازار آزاد سرعت گرفت
  • انتشارات شهید کاظمی با ۶۰ عنوان جدید به نمایشگاه کتاب می‌آید
  • کتاب «رازهای زیارت اربعین» روانه بازار نشر شد
  • انتشار کتاب یوسف گم گشته باز آید در ماهشهر
  • انتشارات شهید کاظمی با دست پر به نمایشگاه می‌­آید